"بسم رب الشهدا "
- همت همت .....زمینی
حاجی جان صدامو میشنوی ؟
همت همت .......زمینی ؟
- زمینی جان به گوشم
- حاجی جان اینجا هوا بدجوری پسه
خواص ریزش کردن
بصیرت کم آوردیم
بچه ها دارن یکی یکی پرپر میشن
الو حاجی ....
ما اینجا کمک نیاز داریم ...
همت همت .......زمینیمدتی ست محاصره شده ایم .
چند روزی ست که " آب حیاتمان " تمام شده .
تقوا را جیره بندی کرده اند .
تک تیراندازان دشمن منتظر اند تا ما به خاکریز گناهشان نگاهی بیاندازیم و آنوقت پیشانی اخلاصمان را نشانه بروند.
بچه ها دیگر خسته شده اند ، آخر هر طرف که سر می چرخانی دشمن کمین کرده .
احتمالا در داخل خودی ها هم ستون پنجم داشته باشند . هرکس گوشه ای کز کرده و به راز و نیاز مشغول است .
بعضی ها عکس خدا را در جیب چپشان گذاشته اند و هر از چند گاهی در می آورند و خوب نگاه می کنند .
نامه ی او را با صدای بلند میخوانند ، میبوسند و به چشمانشان می مالند تا سوی چشمشان بیشتر شود و بهتر دشمن را ببینند . هوای تنفس هم بسیار مسموم است . شیمیایی زده اند و نفس اماره راه نفَسمان را بسته . خوشا به حال آنانی که قبل از حرکت ، ماسک "دعا " را با خود آورده اند .
البته ... بعضی ها فقط دست به دعا برده و آرزوی شهادت میکنند ! انگار کم آورده اند !!!
از قرارگاه بیسیم زده اند و دستور داده اند که مقاومت کنیم تا نیروی "سپاه مهدی " برسد .
اما بچه ها دارند یک به یک جلوی چشمانمان پرپر میشوند و از دست ما کاری بر نمی آید . هنوز منتظریم ...
تانک های مهاجم خاکریز های معرفت را هدف گرفته اند . و مدام با خمپاره های ۶۶۶ ما را می زنند .
باز جای شکرش باقی ست که این خاکریز را داریم .
فرمانده مان که قبلا در عملیات عشق مجروح شده و اسمش در لیست سیاه دشمن است ، مدام به ما قوت قلب میدهد . اما افسوس که قلب مهربانِ این مردِ تنها مالا مال از زخم های عمیق آشنا های دور و نزدیک است . اینجا بسیجی ها نمیگذارند که احدی به سنگر فرماندهی نزدیک شود ، بگذریم که فرمانده خود کوله باری از تجربه بر دوش دارد و در همه ی عملیات ها بوده . اوست که زودتر از همه صدای صوت خمپاره های دشمن را میشتود و آگاهمان میکند .بعضی ها که اسلحه بکاء با خشاب چهل تایی دارند هرشب دشمن را غافلگیر می کنند .
دشمن از وجود این اسلحه در میان ما بی خبر است .
قرار است به زودی عملیاتی را با رمز " لبیک یا مهدی " آغاز کنیم ، منتها به دلابل امنیتی ار تاریخ آن بی اطلاعیم .
ولی هر چه باشد بچه ها چشم انتظارند و در گردان استشهادیون اسم نوشته اند .
یک چیز روحم را آزار میدهد ... چند نفری از بچه ها قصد برگشتن کرده اند .
دیگر نمی توانند طاقت بیاورند ... گذشته ی درخشان خود را فراموش کرده و برای آینده سازی دشمن به میدان آمده اند . گمانم چشمان مکتبیِ شان معدوم است که اینچنین احمقانه سنگر خودی را هدف گرفته اند .
نمیدانم عاقبت من چه خواهد شد ...
فرمانده میگوید : بصیرت یعنی اینکه بدانیم شمری که سر از حسین (ع) برید همان جانباز جنگ صفین بود که تا مرز شهادت پیش رفت .
حاجی جان اینجا همه دم از حسین میزنند . مدام فریاد میزنند : یا لیتنا کنا معک ... ولی ... ولی انگار گوش های بصیرت میخواهد شنیدنِ فریاد های اینَ عمّار !!!
حاجی جان بیا و اینبار برایمان از آسمان بیسیم بزن ... بیسیم بزن و به ... به اماممان بگو :
ما تا آخر ایستاده ایم و تنگه بصیرت را رها نکرده ایم تا خدای نکرده در زندان غفلت گرفتار نشویم . بگو که نگران دردانه اش نباشد ...سعی میکنیم روی خط بمانیم ... سعی میکنیم تا علی هیچوقت تنها نماند ... به چادر خاکی مادر قسم برای همین خط میجنگیم که چه بکشیم و چه کشته شویم پیروزیم...
دیگر باید بروم ، دارند آذوقه عفاف را در چادر هیئت تقسیم می کنند . اگر دیر برسم رمقی برای جنگیدن برایم باقی نمی ماند و مرا هم به عقب می فرستند ...
نحن مقاومون حاجی جان ......... نحن مقاومون ..........
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
مقالات،
،